روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

اندر احوالات روشا در شش ماه اولیه زندگی

روشا جونم اصلا باور نمیشه ٦ ماه از بودنت در کنارمون میگذره و ٦ ماهه که داریم از با توبودن لذت میبریم انقدر این مدت زود گذشت که فکر میکنم همین دیروز بود که در تدارک رفتن به بیمارستان و آماده شدن برای گذاشتن قدم های کوچولوت به خونمون بودیم حالا میخوام خاطرات این ٦ ماه رو هم برای تو به یادگار ،و هم برای خودم برای یاد آور خاطرات شیرینت بنویسم شش ماهگیت مبارک عشقم مسافرت ها و گردشها :   ماه سوم : پارک نهج البلاغه تو پونک ماه چهارم : باغ عمو علی تو کرج ماه پنجم : قزوین ماه ششم : پارک گفتگو (گیشا)– پارک آبشار(همت) تولد ها و عروسی هاو مناسبتها: ماه دوم : تولد مامانی 18 اسفند90 ...
21 مرداد 1391

اولین شیر خشک

              راستی مامانی یادم رفته بود برات بنویسم که شما مجبور شدی از 27 اردیبهشت که فقط 3 ماه و 13 روزت بود شیر خشک بخوری به خاطر مامانی که مریض شد و دکتر به خاطر داروهایی که میخورد اجازه نداد دیگه بهت شیر بدم اوایل نمیخوردی ولی کم کم مجبور شدی اول بهت شیر نان دادم وقتی دیدم وزن نمیگیری و قد نمیکشی بهت اس ام ای دادم از این موضوع خیلی ناراحتم ولی چاره ای ندارم امیدوارم وقتی بزرگ شدی به خاطر اینکه از شیر مادر محروم شدی برات هیچ مشکلی پیش نیاد و منو ببخشی. ...
7 مرداد 1391

اولین مسافرت مسافر کوچولو به قزوین

پنجشنبه ساعت ٦:٣٠ حرکت کردیم به سمت خونه عمه ها تا با عمه ها و بابا جون و دختر عمو و پسر عمو های بابایی بریم قزوین چون سالگرد پسر عموی بابایی بود.  این اولین مسافرت شما بود و اولین باری که شما از تهران خارج شدی. تو را ه بهمون خیلی خوش گذشت , یکجا نگه داشتیم تا هم شما شیر بخوری و هم ما صبحانه. بعداً رفتیم امام زاده علی اصغر (ع)  که اونجا پسر عمو بابایی رو به خاک سپرده بودند بعد از اونجا هم رفتیم خونه عمه بابایی و بعدالظهر هم رفتیم باغ عمه بابایی که خیلی باد سردی میومد و منم چند تا لباس رو هم با ملحفه و پتو دورت پیچیده بودم تا خدا نکرده مریض نشی. تو باغ عمه عچند تا عکس ازت گرفتم بهمون خوش گذشت ولی آخرش برای مامان ی...
4 مرداد 1391